همسرم که دو سههفتهای هست برای کاری به گرگان رفته، میخواهد از گرگان برگردد اما میترسد، راهها را بستهاند و از آن بدتر، سرماخورده و بلفی هم همراهش است. اگر بگیرندش ۱۴ روز قرنطینه! تازه بلفی چه میشود! یک سال است بلفی پیش ماست و دیگر عضوی از خانواده شده است… سمنوها! به سر سمنوها چه میآید ، نکند بریزند دور! مادر همسرم سمنوی خوشمزهای میپخت و برای ما هم یک سطل بزرگ میفرستاد و ما بین دوستان و دروهمسایه پخش میکردیم. پختن سمنو با زندگی آپارتمانی و زحمت زیادی که دارد از ما برنمیآید، او که رفت از جایی مطمئن سمنو میخریم و به یادش سمنو پخش میکنیم. امسال هم از قبل به مادرِ سمیع سفارش سمنو دادیم .آنها در روستایی اطراف گرگان زندگی می کنند. اسمش که میآید دهنم آب میفتد، میدانم کرونا ندارد ولی دخترخالهام گفت اگر هم داشته باشد ، میتوانی سمنوها را گرمکنی تا کرونایش کشته شود. سمنو خراب نمیشود. دخترخالهام هرسال یک دیگ امامحسینی سمنو میپزد او رسم مادرش را نگهداشته است. او گفت: سبزهها را سبز کردیم و خیلی هم خوب شدند ولی کرونا آمد و همه سینیهای سبزه را از پنجره آپارتمان ریختیم زمین خالی کناری و قسمت کبوترها و گنجشکها شد..
همیشه این موقع سال هفتتا دانه را سبز میکردم و تا عید یک سینی بزرگِ سرسبز و سرزنده از سبزه داشتم ولی امسال دستودلم به سبزه ریختن نمیرود ازبسکه فکرم درگیر است. مرتب باید فکر کنم آیا کار غیر بهداشی انجام ندادهام؟ اگر رفتیم بیرون باید حواسمان باشد با دستمال یا دستکش دکمه آسانسور را بزنیم و درها را بازکنیم. مرتب پیش خودمان کارهایی را که انجام داده یم را مرور میکنیم ببینیم کار غیربهداشتی کردهایم یا نه؟
سال پیش وقتی با همسرم رفتیم سفر ، برگشتیم بلفی اتفاقی وارد خانه ما شد ،از همان اول پاکی و زیبایی طبیعت را با خودش به خانه ما آورد رفتارش به ما میگفت کافی است مرا دوست داشته باشید، کمکم جای خودش را با مهربانی و قشنگی بین شما و اطرافیان باز می کند.
شب را با نگرانی میخوابم، فردا صبح که از خواب بیدار شوم باز چه خبر خواهد شد و چه خبرهایی در انتظار هستند. صبح شنبه میخوانم که پلیسراههای شمال را بسته و صفی طولانی از ماشینها در جاده ایستادهاند .کوهها پربرف هستند و هوا سرد. با خودم میگویم چرا از اول راه به مردم نگفتند که راه بسته است ؟
دست خودم نبود ذهنم به تکتک ماشینها سر میکشید. مریض دارند؟ بچه کوچک همراهشونه؟ پوشک لازم داره؟ آدمها غذا دارند؟ آبدارند؟ احتیاج به سرویس بهداشتی دارند؟ … آگه فیروز و بلفی گیر این صفها بیفتند چه میشود؟ اگر بلفی را برای دستشویی بیرون ببرد بعضی مردم که از سگ خوششان نمیآید چه عکس العملی نشان میدهند؟ نکند دعوا شود…
صفحه اینستا را که باز میکنم خشکم میزند، روی عکس غروب غمگینی نوشتهشده: پسرعموی عزیزم دکتر رامین پس از یک هفته مبارزه با ویروس کرونا درگذشت…
رامین را زمانی که دانشجو بودم دیده بودم پسری لاغراندام و عینکی و فوران انرژی.
در تلگرام باخبر میشوم تعدادی از جمعیت با کتک کاری راه را باز میکنند و میروند. چند ساعت بعد مردم شهر دستبهکار شده و خودشان راه را به روی مردم میبندند و ماشینها را راهنمایی میکنند به یک دوربرگردانی که خودشان درست کردهاند.
باز فکرهای مختلف به سرم میآید همسرم و بلفی چه میشوند؟
صبح یکشنبه ساعت پنج که چشمهایم را باز میکنم میخوانم که راهها باز است. چه اتفاقی افتاده؟ فوراً اولین کاری که میکنم یک پیامک به همسرم میزنم. دیرتر که زنگ میزنم دل را به دریازده و در حال راه افتادن است. از او حالش را میپرسم میگوید بهترم. حالا نگرانش هستم بین راه چه خواهد شد؟ میرود سر راه سمنوها را بگیرد. دوستش که از سرماخوردگی و تب او خبر داشت او را به داخل راه نمیدهد و به او میگوید تو کرونا داری! او هرچه میگوید بابا حالم خوبه… اثری ندارد .سمنوها پشت در گذاشته میشود و در به رویش بسته میشود.
در ورودی مازندران شهر گلوگاه زادگاه اکبر جوجه و انجیرهای ناب، تب را اندازه میگیرند خوشبختانه بهآسانی میگذرند و بدون توقف تخت گاز به خانه برمیگردند . .
نگاه بلفی وقتی از راه رسیدند مانند دفعات قبل خوشحال نبود. از نگاه بلفی فهمیدم همسرم بیماری را بهسختی و تنهایی گذرانده . بلفی خودش را در بغلم جا داده بود و چشمهایش نمناک بود و نگران. با نگاهش میگفت آینده نامعلوم است.
14 Comments
فریبا حاجدایی
قلمتون پربارتر
فریبا حاجدایی
قلمتون شیواست.
ترانه
من مطمينم سلامت ميمانيم همه ما ❤️❤️
سیندخت
من چند بار داستان رو خوندم، هر دفعه بیشتر نظم داستان در کنار احساس های متضاد که به خوبی کنار هم قرار گرفته بودند رو لمس کردم و عاشق پایان داستان شدم ?❤
فرشته قبادی
سلام وروز و روزگارتون بخیر و نیکی .
سلیس و شیوا و …بی هیچ پیرایه ای .در لحظه لحظه اتفاقات و سطر به سطر مرا همراه خود کشاندی و پابه پایت نگران شدم و دلواپس .
منتظر دل نوشته هایت میمانیم و با هم طلوع خورشید بهاری را بدور از نگرانی و اتفاقات ناگوار به امید خدا به تماشا خواهیم نشست . قلمت مانا .
شیرین
کاملا با نویسنده احساس همزاد پنداری کردم .به زیبایی نگرانی های این روزها را به تصویر کشیده بودند
علیرضا قراباغی
دربارهی داستان، خوب به هم جفت و جور شده و به دل مینشیند????
یک پیام ملی هم برای مردم دارد که آنچنان ظریف و غیرشعاری گفته شده که در نگاه نخست، حتی حس هم نمیشود. ولی بیگمان در ژرفای جان خواننده اثر میگذارد.
فاطمه
امشب که اتفاقی که این داستان رو خواندم یاد سال های نه چندان قدیمی کرونا افتادم چقدر واضح بازگو شده بود کاملا نمایان ان روز ها را جلوی چشمم دیدم
همیشه پایدار و سرزنده باشید خانوم اسماعیل زاده عزیز
سالار
عجب داستاني بود. درود بر قدرت شما. ممنون كه به اشتراك گزاشتيد. شاد و تندرست باشيد.
به بلفي هم سلام برسانيد.
فرناز
این روزها حال درستی ندارم گاهی فکر می کنم دیوانگی همین جوریست ! حوصله ی هیچ چیز و هیچ کس را ندارم میلی به سمنو هم ندارم اما بارها به بلفی فکر کرده ام و به اینکه اگر بود شاید کمتر افسرده بودم .
حمید عبدالهیان
خیلی عالی توانسته بودید حس تعلیق و اضطراب را منتقل کنید. کل متن دلشوره را می رساند و به راحتی خواننده را با خودش همراه می کرد
قلمتان جاری. مسافران سالم. دغدغه هاتان برطرف باد
نگار
بسیار زیبا و دلنشین ، نویسنده با کلامی ساده و روان داستان را پیش می برد و به سادگی خواننده را همراه خویش می سازد و در فراز و نشیب های احساسیش شریک می گرداند.
نگار بقراطی
بسیار زیبا و دلنشین ، نویسنده با کلامی ساده و صمیمی و قلم شیوای خویش خواننده را با خود همراه می سازد و در فراز و فرودهای احساسیش شریک می گرداند.اثر یکدست و بدون پراکندگی یک تجربه ساده انسانی را به گونه ای بازسازی می کند که تصاویر به سادگی در ذهن مخاطب نقش می بندد و به همزاد پنداری با روای می انجامد.
فریدون
با عرض تشکر از پروانه گرامی بخاطر ارسال ادرس این گاهنگار
از داستان کوتاه “سفر بلفی به گرگان” لذت بردم . در این داستان دل نگرانی های این روز هایمان بسیار زیبا نقاشی شده بود.