امروز هم هواشناسی پیش بینی کرده است که طوفان خواهد شد. چند روزاست که طوفانی است. اول صبح افتاب کمرنگی می تابد وساعتی بعد اسمان ابری میشود، بعد تیره و تار. باد شدیدی هم شروع به وزیدن میکند. رعد و برق های گوش خراش ورگبار سیل اسا هم به دنبالش حمله میکنند. خلاصه همه دست به دست می دهند تا پاییز بیاید. شاخه های درخت خرمالو وسط باغچه با خرمالوهای نارنجی و رسیده با آهنگ طوفان می رقصند . گاهی سرشاخه ها را تکان میدهد. گاهی شاخه ها در هم میروند . گاه به راست و گاه به چپ خم میشوند. ولی امروز عجیب تکان های شدیدی میخورد . نه تنها شاخه ها به چپ و راست خم میشوند، تنه درخت هم تاب های شدید میخورد. گه گاه صدای ترق تروقی هم میکند.
درخت خوشگل و خوش ژستی است . مثل چتر روی باغچه و حیاط را پوشانده. وقتی هم خرمالوها میرسند که اوج زیباییش است . سبز و زرد و نارنجی . هر ساله سرایدار، بعد از رسیدن خرمالوها ، زیر درخت نردبان میگذارد وآنها را میچیند و بین تمام اهالی ساختمان تقسیم میکند . امسال انقدر خرمالو ها زیاد است که شاخه ها اویزان شده اند و سرایدار به پیشنهاد آقای درویشی زیر شاخه ها، تیرکهای کمکی گذاشته است.
با این باد شدید آخری صدای تلپ تلپ افتادن چند تا از خرمالو ها هم آمد . میوه ها دیگر طاقت ماندن روی شاخه را ندارند.
باد شدید تر و صدای پیچیدن و خراشیدن برگها و شاخه های درختها به هم ، بلندتر شده است. ترق تروق شاخه ها هم بلندتر و بیشتر . سرایدار کیسه نایلونی به جای کلاه به سرکشیده و مشغول بررسی پایه های زیر شاخه ها است ،انهایی را که افتاده اند و یا شل شده اند، دوباره کار میگذارد و محکم میکند.
تمام این سالها ، بهارو تابستان گنجشکها و بلبلها لا به لای شاخه های درخت میلولیدند و پاییز و زمستان کلاغ ها و طوطی ها ، که نوکی هم به خرمالو های رسیده و نچیده ای که سرایدار به عمد برای انها گذاشته بود، می زدند . میگفت «سهم کلاغ ها ».
خانمهای خانه دار ساختمان که به خرید میرفتند و یا از خرید برمیگشتند ، زیر چتر درخت دقایقی و گاهی مدت طولانی تری با هم گپ میزدند و خبرهای محل و ساختمان را رد و بدل میکردند.
عصرها بچه ها ی اهالی ساختمان با دوچرخه ها و توپ هایشان زیردرخت با هیاهو و سر و صدای زیاد بازی میکردند .
غروب ها مردهای مسن تر ساختمان با صندلی های تاشو می آمدند و زیرش مینشستند و با هم گپ میزدند. آخرشب ها هم پسرهای جوان ساختمان زیر درخت جمع میشدند.
چند باری خانم کریمی اعتراض کرده بود که : چرا بچه ها عصرها زیر درخت جمع میشن و سر و صدا میکنن و بعد هم دوچرخه ها و توپها رو همون جا توحیاط ول میکنن و میرن، پسر من شبها باید اینا رو جمع کنه تا بتونه ماشینش رو پارک کنه .
خانم نوری هم میگفت : این پیرمردها که غروبا دور این درخت لعنتی میشینن، دائم سرشون رو بالا میکنن و خونه ما رو نگاه میکنن ، درخت شده پاتوق !
خانم اعرابی هم میگفت: این پسرها اخر شبا زیر درخت جمع میشن، کارهای خلاف انجام میدن. ما تو این ساختمون دختر داریم . چه معنی داره پسرها اخر شب زیر درخت برا خودشون پاتوق درست کنن!؟
اقای همتی و اقای عسگری هم میگفتند: سهم خرمالوهایی که سال قبل از این درخت به ما رسید کمتر از سهم بقیه همسایه ها بوده . یا درخت نباشه یا اگه هست همه به یک اندازه سهم ببرن.
آقای درویشی مدیر ساختمان اوایل که اعتراض ها شروع شد، توجهی نکرد. وقتی اعتراض ها تکرار و تکرار شد سعی کرد ، ناراضی ها را متقاعد کند. تلاشهای اقای درویشی اثر نکرد و اعتراض ها نه تنها کمتر نشد بلکه در بعضی موارد باعث جنجال و درگیری لفظی و دلخوری تعدادی از همسایه ها هم شد . اقای درویشی هم تصیم گرفت امسال، بعد از چیدن خرمالوها ، درخت را قطع کند.
خرمالوها رسیده بودند ولی یک هفته ای بود که باران و طوفان مانع چیدنشان شده بود .
مثل همه این چند روز گذشته حالا آسمان انقدر تیره شده که انگار شب است . نور برق یکی دو ثانیه قبل از رعد اسمان را روشن میکند ، رگهای صاعقه را به راحتی میتوان دید که از آسمان به زمین خط میکشد و بعد انفجار رعد . انچنان مهیب که شیشه ها هم میلرزند . ترق تروق درخت بیشتر شده است. شاخه ها نیمی به راست و نیمی به چپ خم میشوند. سنگین و آویزان . اقای درویشی هم به کمک سرایدار امد . طناب قطوری در دست داشت .با هم طناب را دور درخت پیچیدند. هر کدام یک سر طناب در دستشان ، محکم میکشیدند ولی شاخه ها خم تر و خم تر میشد . صدای ترق تروق هم بیشتر. رعدو برق مهیبی زد . مثل اینکه بمب وسط حیاط منفجر شده است. سرایدار طناب را ول کرد و با دستها گوشهایش را گرفت. اقای درویشی داد زد: ول نکن ، ول نکن ، پس چرا ولش کردی؟ …. درخت ناله ای کرد و از وسط ترک خورد. سرایدار دوباره سر طناب را گرفت و کشید . تنه ترک خورده به هم نزدیک شد، برق صاعقه دوباره حیاط را روشن کرد ، این بار سرایدار و اقای درویشی هر دو با هم قبل از امدن صدای رعد طناب را رها کردند و گوشهایشان را گرفتند. از میان صدای رعد ناله درخت شنیده میشد ، ترک درخت عمیق تر شد .
آقای همتی و عسگری و کریمی هم دوان دوان آمدند . طناب بیشتری آوردند. نردبان اوردند . دو شقه تنه درخت را به تلاش و زحمت به طرف هم هل می دادند. دو نفر دو شقه را به سمت هم نگه داشته بودند و بقیه چهار سر دو طناب را گرفته بودند و دور درخت میگشتند و طناب ها را دور ان میپیچیدند .همه با هم فریاد میزدند وهر کدام چیزی میگفت: بچرخ، بپیچ، بکش ، هل بده ، زور بزن ، ول نکن، محکم ……..
خانم اعرابی و خانم نوری هم پارچه ملحفه ای به دست به حیاط امدند. سرایدار پارچه را گرفت و مثل نوار پهنی تا کرد . آن را مثل باند دور درخت پیچیدند و طناب دیگری روی ان دور درخت بستند. پایه های کمکی را هم دوباره زیر شاخه ها گذاشتند و چند تایی را هم به تنه درخت بستند.
از رعد و برق و باران خبری نبود . مردها کلاه به سر و دست به کمر کنار دیوار ایستادند و درخت را برانداز کردند. آقای عسگری گفت : خوب شد .
اقای درویش گفت :خیلی خوب شد.
خانم نوری گفت : پانسمانش کردیم.