این متن “ترجمه” ابتدای تک گویی مالی بلوم در رمان اولیس از جیمزجویس است؛ هیچ شکی ندارم که حتی به سایه متن اصلی هم نزدیک نشده ام. اصلاٌ اگر چنین قصدی داشتم طرفش هم نمی رفتم. مسلماً نمی توانم “صد وبیست سال” صبر کنم تا اولیس به فارسی در بیاید[نقل به معنی از مصاحبه بدیعی مترجم اولیس] این است که مجبورم خودم دست به کار شوم. با غلط با با بد فهمی با هر چه؛ اقلاً به قول قهرمان فیلم دیوانه از قفس پرید: “سعی خودم را کردم”. پس این متن هیچ ادعایی ندارد. مطمئنم خیلی جاها اشتباه ترجمه کرده ام. شما به بزرگواری خودتان ببخشید. برای توضیح بگویم لئوپولد بلوم توی رختخواب دراز کشیده، و مالی مجبور شده برایش صبحانه ببرد- کار هرگز نکرده- و هر جا او را برجسته دیدید بدانید که منظور بلوم شوهر مالی است. اگر چه در متن اصلی نیازی به این کار نبوده است.
بله چون قبلاً از زمان هتل سیتی آرمز هبچ وقت پیش نیامده بود که بخواهد صبحانه اش را با دو تا تخم مرغ توی رختخواب بخورد وقتی وانمود می کرد مریض است و با صدای بی حالی تمام زورش را می زد که خودش را توی دل خانم رویواردن پیر خشکیده جا کند که فکر می کرد خیلی بهش توجه دارد که هیچ وقت یک دم ما را ول نمی کرد همه اش برای مراسم عشای ربانی برای خودش و روحش بزرگ ترین خسیسی بود که به عمرم دیده ام واقعاً می ترسید ۴ پنی خرج روح نم کشیده اش کند از همه بیماری های مزمنی که داشت برایم می گفت که هنوز با این سن برایش زود بود حرف می زد از سیاست و زمین لرزه و آخر دنیا تا ما یک کم شوخی کنیم که خدای اول و آخر به دنیا کمک می کرد اگر همه زن ها مثل او بودند در پوشیدن لباس شنا و لباس های یقه باز چون پرهیزگار بود و هیچ مردی دوباربهش نگاه نمی کرد من هی دعا می کردم یک وقت مثل او نشوم تعجبم از این بود که هیچ وقت از ما نمی خواست صورت مان را بپوشانیم اما زن تحصیل کرده ای بود و مسلماً پرچانگی اش در باره آقای ریوردن اینجا و آقای ریوردن آنجا فکر می کنم شوهرش خیلی خوشش می شد اگر از شرش راحت می شد و سگش لباس خزم را بو می کشید و همیشه سعی می کرد خودش رابه لباس های زیرم برساند مخصوصاً چیزی که توی او هنوز دوست دارم ادب اش نسبت به پیرزن ها است مثل ادبش به خانم رویوردن و به خدمتکارها و گداها و اصلاً غرور توی کارش نیست اما نه همیشه مخصوصاً وقتی که چیزی برایش جدی شود بهترین چیز برای مردها این است که به بیمارستانی بروند که همه چیزش تمیز است و اما فکر می کنم تا یک ماهی باید عادتش بدهم به آنجا و بعد یک پرستار بیمارستان گیر بیاورم موضوع بعدی این است که او را آنجا نگهدارم تا از آنجا بیندازندش بیرون یا راهبه ای مثل یک عکس مستهجن که پیش اش است که او همان قدر راهبه است که من نیستم بله چون آنها خیلی ضعیف اند و یک زنی را می خواهند که ترو خشک شان کند تا مبادا خون از دماغ شان بیاید و فکر کنی آه تراژیک بود وقتی پایش در جشن هم سرایان رگ به رگ شددر کوه کله قندی روزی که من آن لباس را پوشیدم که خانم استاک برای او گل آورد بدترین گل های پژمرده ای که ته سبدش پیدا کرده بود به هر چیزی چنگ زده بود تا به اتاق خواب یک مرد راه پیدا کند با آن صدای پیر دخترش سعی می کرد خیال کند که او دارد به خاطرش می میرد که نمی تواند هیچ وقت صورت ات را بار دیگر ببیند در حالی که او بیشتر مثل مردی به نظر می رسید که ریش اش توی رختخواب درآمده پدر هم همین طور بود بعلاوه من از بانداژ کردن و قرص دادن متنفرم وقتی انگشتش را با تیغ برید گوشه هایش را چید از ترس این که مبادا خونش مسموم شود اما اگر این هم شد مریضی من هم مریض بودم پس باید از ما هم مراقبت می شد البته زن ها این را پنهان می کنند تا کسی را به زحمت نیاندازند بله او از جایی آمد من مطمئنم از روی اشتهایش چه عشق باشد چه نباشد یا اشتها نداشته باشد به او فکر می کند چه یکی از آن زن های شبانه باشد واقعا آنجا افتاده بودو توی هتل یک مشت دروغ سر هم کرد تا از من پنهانش کند نقشه ریخت هاینس از من مراقبت کرد کی را دیدم آه بله دیدم منتون را یادت می یاد و دیگر کی بگذار آن صورت بچگانه بزرگ را ببینم او را دیدم و زیاد از ازدواجش نگذشته بود در پولیس میروراما با آن دختر جوان ور می رفت و پشتم را بهش کردم وقتی دستپاچه شد نشان داد کاملا متوجه شده چه خطایی کرده اما آنقدر بی شرم بود که به رو نیارود اما یک روز خدا خودش تقاصش را می دهد و چشم های وق زده اش بزرگ ترین احمقی که دیده ام که بازاریاب صدایش می کنند فقط برای همین متنفرم جروبحث کنم توی رختخواب یا هر جای دیگری یک لگوری کوچولویی را با خودش ببرد یا زیر جلکی بلند کند اگر آنها مثل من می شناختندش بله چون از پریروز وقتی رفتم از اتاق جلویی تو تا کبریت بردارم تا آگهی فوت دیگنام را توی روزنامه بهش نشان بدهم انگار چیزی بهم الهام شد یک نامه را هل داد زیر جوهر پاک کن وانمود کرد دارد درباره کاری فکر می کند که خیلی احتمال داشت نامه به کسی باشد که در او یک ضعفی هست چون همه مردها تو سن او یک ذره اش را دارند مخصوصاً که حالا دارد پا به چهل می گذارد آنقدر که دختره می تواند خرش کند پولش را بگیرد عشق پیری گر بجنبد سر به رسوایی زند و بعد بوسیدن معمولی من برای پنهان کردن این بود نه این که من یک ذره خیالیم باشد با کی این کار را می کند یا قبلا از آن شیوه خبر داشتم هر چند دلم می خواست می فهمیدم تا مادامی که دوتا شان جلو چشم آدم همه وقت نباشند مثل آن لگوری آن ماری که در تراس اونتارویو داشتیم که غر و غمزه می آمد تا حالش را بد کند آن قدر که بوی آن زن های بزک کرده از او می آمد یکی دو بار شک کردم وقتی به من نزدیک می شد وقتی موی بلندی روی کتش دیدم بدون آن یکی وقتی رفتم توی آشپزخانه وانمود می کرد دارد آب می خورد یک زن هیچ وقت بس شان نیست البته همه اش تقصیر اوست که خدمت کارها را فاسد می کند بعد کریسمس پیشنهاد کرد او بیاید پشت میز ما اگر لطف کنی آه نه ممنونم نه توی خانه من سیب زمینی ها و پیازهای مرا می دزدید می برد برای عمه اش اگر دزدی است خب کاریش نمی شود کرد اما من مطمئن بودم که با آن یکی مرا وامی دارد چیزی را بفهمم مثل آن که او گفت تو مدرکی نداری مدرک خود دختره بود آه بله عمه اش خیلی پیاز دوست دارد اما به او گفتم چی درباره اش فکر می کنم در آمد که تنهاش بگذارم فکر کردم خودم را کوچک کرده ام که جاسوسی شان را می کنم بند حوراب توی اتاقش پیدا کردم جمعه که بیرون بود کافی بود برای من چیزی که تحمل ناپذیر بود این بود که صورتش را با عصبانیت برگرداند وقتی به او هفتگی اش را می دادم که بهتر باشد بدون آنها هم روی هم رفته خودم بهتر از عهده اتاق ها برمی آیم و سریع تر فقط این آشپزی لعنتی و آن کثافت را پرت می کردم بیرون می گذاشتم به عهده خودش تصمیم بگیرد یا من یا او خانه را می گذاشتم می رفتم حتی نمی توانم او را لمس کنم اگر بدانم با یک دروغگوی کثافت هرزه مثل آن یکی بوده که توی رویم دروغ می گفت درباره یک جایی توی توالت آواز می خواند چون خیلی به خودش می نازید بله چون او نمی توانست احتمالا مدت خیلی زیادی بدون آن سر کند بنابراین باید جایی یک کاریش بکند و آخرین باری که آمد سراغم شبی بود که بویلان دستم را محکم فشار دارد همراه با آن تولکا در دستانم چیزی دیگری است من هم فقط در جواب با شست دست ش را فشار دادم داشت می خواند ماری ماهون جوان از عشق می درخشید چون به من و او مشکوک بود و او آن قدر احمق نیست به من گفت شام را بیرون است می رود به گایتی هر چند به هیچ وجه نمی خواستم رضایت بدهم خدا می داند او یک جوری تغییر کرده است مثل همیشه نیست و حتی همان کلاه قدیمی را سر می گذارد مگر این که یک پولی بدهم به یک پسر خوشگل تا آن کار را بکند چون خودم نمی توانم یک پسر جوان که مرا دوست داشته باشد فقط کمی گیج اش می کنم و یک کاری می کنم سرخ شود می گذارم بند جواربم را ببیند اغوابش می کنم می دانم پسرها چه حالی دارندبا آن کرک های روی گونه شان چیز را در می آورند در ساعت سوال وجواب آیا این کار یا آن کار را با ذغال فروش کردی بله با اسقف چطور بله کردم چون رییس کلیسا یا اسقف نشسته بود کنارم در باغ های معابد یهودی وقتی داشتم آن بافتنی را می بافتم غریبه ای در دوبلین و چه جایی این جا بود و درباره یاد بودها و مرا خسته کرد با احکامی که او را شجاع می کرد بدترش می کرد از قبل کی در ذهنت است حالا به من بگو به کی فکر می کنی چه کسی است اسمش را به من بگو کی به من گفت که امپراتور آلمان است خیال کن من او هستم بهش فکر کن سعی می کند از من یک فاحشه بسازد کاری که هر گز نمی تواند او باید توی این سن دست از این کار بردارد.
منبع: با نفس هایم