توی رنگ ماندهام….
کدام رنگ بُرش خواهد داد…
سایهی پلهها را؟
میترسم لب یکی از پلهها بریزد….
آن گاه آندره برتون را نخواهم دید…
نیمهشب با عینک آبی…
و سرانگشتان طلاریز.
***
آیا میشود روپوش گلداری بپوشم
یک گل نازک، یک گل نارنجی؟
پردههای رنگ بر گلوگاه تاریکی
چرخ خواهند خورد
زرد و بنفش خواهند سوخت.
بر خاکستر خواهم نشست
و گونهی نازکنارنجی شب را
با انگشتان سرد خواهم فشرد.
***
زیر گلدان در چنبرهای خنک خفتهام.
مرا درمان نکن فوکو، درمانم نکن فوکو.
بگذار جمجمهام بیگاه بیاویزد
در چتر چروکیدهی نیمهشب.
***
سگ بدپوزی که تا الآن میهراسید
پوزهی خزهآلود رود را ببوسد
جلوی سبیلهای خود دید ناگهان
آب و رنگ با قایق و هاشور
از زیر پل آهسته به جدول خزیده است.
***
وقتی سایهی پل بر جدول بارید
ما هم بر نیمی از پلهها نشستیم
تا مهرههای آبی آندره برتون روی آب را روشن کنند.
چقدر خوب بود. زیر سایهی پل
با جیغمان خزهها را شکافتیم
همان طور که زبان فارسی
یواشکی به شعر درمیآید.
***
پیش از آنکه پسماندهی سوررئالیستها بستهبسته بپیچند
به میلهی سیاه چتر چسبیدم.
زردکی تیز داشت توی سرم گرم میشد.
خروسِ سحر کلهی واژگونش را در قوسوقزح جوی تنگ میبیند.
میخواهم بچرخم چون دُم و بال سایه.
***
پروانهام گسیخت:
پرهای با چشمکی آتیشبار
در سوی خندخندان جمجه.
پرهای با چشمهی زنگی مار
در سوسوی صبحگاهی جمجمه.
***
از هم بُریدم
تا پس از غلتاندن جمجمه ی زر
یکدیگرم
در صورت هم
چرخ را بشمارند
یک بار یکونیم
یک بار یک.
هر بار
من خود
نیمم.