زبان پديدهاي اجتماعي است كه با تغيير و تحول در جامعه دچار دگرگوني ميشود. ويژگي اجتماعي زبان موجب شده است كه آن با عوامل اجتماعي مرتبط گردد و دگرگونيهاي اجتماعي جامعه را در خود منعكس كند. تحولات اجتماعي نسبت به تحولات زباني با سرعت بيشتري صورت ميگيرند و زبان نيز تحت تأثير دگرگونيها و تحولات اجتماعي واقع ميشود
دكتر فرشته مؤمني، استاد زبانشناسي دانشگاه آزاد اسلامي واحد چالوس ..
دكتر احمد غنيپور ملكشاه، دانشيار زبان و ادبيات فارسي دانشگاه مازندران..
نادر ابراهيميان، مدرس زبان و ادبيات فارسي دانشگاه پيام نور مازندران..
چكيده
زبان پديدهاي اجتماعي است كه با تغيير و تحول در جامعه دچار دگرگوني ميشود. ويژگي اجتماعي زبان موجب شده است كه آن با عوامل اجتماعي مرتبط گردد و دگرگونيهاي اجتماعي جامعه را در خود منعكس كند. تحولات اجتماعي نسبت به تحولات زباني با سرعت بيشتري صورت ميگيرند و زبان نيز تحت تأثير دگرگونيها و تحولات اجتماعي واقع ميشود. علمي كه به بررسي گوناگونيهاي زبان بر اساس عوامل اجتماعي است. از مؤلّفههاي شاخص در حوزة جامعهشناسي زبان ميتوان به طبقة اجتماعي، تحصيلات، شغل، جنسيت، مذهب، سبك، سن و قوميت اشاره كرد. تاريخ بيهقي بهعنوان يك اثر تاريخي، اجتماعي و ادبي از ديدگاه جامعهشناسي زبان قابل بررسي است. مقالة حاضر ارتباط اين مؤلّفهها را با زبان اين اثر، به روش تطبيقي تحليلي بررسي ميكند. مطابق نتايج تحقيق، زبان بيهقي و شخصيتهاي شاخص در تاريخ بيهقي تحت تأثير اين مؤلّفهها قرار دارند. افراد، تحت تأثير موقعيت اجتماعي خود و اينكه در چه جايگاهي در دربار قرار دارند و در چه منصب و افراد، تحت تأثير موقعيت اجتماعي خود و اينكه در چه جايگاهي در دربار قرار دارند و در چه منصب و شغلي به كار مشغولاند، رفتار زباني متفاوتي دارند. در تاريخ بيهقي، شخصيتها آراماند و رفتارشان آهنگي سنگين دارد. در اين اثر، حضور زن كمرنگ است و به ندرت گفتوگويي مستقيم بين زنان صورت ميگيرد. با اين حال، ميتوان در رفتار زباني مردان و زنان تفاوتهايي را ديد، اما گاهي جنسيت موجب تفاوت در رفتار زباني آنان نميشود. ذهنيت ديني بيهقي، بسياري از واژگان و عبارتهاي ديني و مذهبي را وارد متن كرده است. بيهقي و شخصيتهاي شاخص با قرار گرفتن در موقعيتهاي گوناگون، رفتار زباني متفاوتي از خود نشان ميدهند و به خوبي ميتوانند احساسات و انديشههاي خودشان را با زبانشان انطباق دهند.
كليدواژهها: جامعهشناسي زبان، طبقة اجتماعي، شغل، جنسيت، مذهب، سبك، سن، تاريخ بيهقي
مقدمه
زبان و جامعه
زبان بر اساس نياز انسانها به ارتباط ذهني با سايرين و انتقال مفاهيم، احساسات و نيتها و مبتني بر زمينة مراودات اجتماعي و فعاليتهاي زندگي انساني پديد آمده و از آن پس بهعنوان ابزار مهم و تعيينكنندة همين مراودة اجتماعي و استمرار آن بهكار رفته است.
افراد زبان را تنها براي انتقال افكار و احساسات خود به ديگران بهكار نميبرند بلكه از ظرايف زبان در ايجاد ارتباطات اجتماعي با مردم مخاطب خود و با كساني كه تصادفاً شنوندة آنان هستند و حتي با مردمي كه در اطراف آنها نيستند، بهرهبرداري مي:نند (شيروان، ۱۶۶:۱۳۷۶). بنابراين، مهمترين كاركرد زبان، كاركرد اجتماعي آن است. ويژگي اجتماعي زبان آن را با عوامل اجتماعي مرتبط ساخته و موجب شده است كه دگرگونيهاي اجتماعي را در خود منعكس سازد. بهطور كلي، ميان زبان و جامعه رابطة تنگاتنگي وجود دارد. زبان و جامعه، هر دو در حال دگرگوني هستند اما ميزان تحولات و تغييرات در زبان و جامعه يكسان نيست. تغييرات و تحولات اجتماعي نسبت به تحولات زباني با سرعت بيشتري صورت ميگيرند و زبان نيز تحت تأثير دگرگونيها و تحولات اجتماعي واقع ميشود.
مطابق نظر زبانشناسان، تاكنون بين تمدن و فرهنگ يك جامعه و ساختمان زباني آن رابطهاي ديده نشده است اما بين واژگان و تمدن و فرهنگ جامعه رابطة نزديكي وجود دارد و در حقيقت، واژگان زبان يك جامه نمايانگر فرهنگ مردم آن جامعه است. «واژگان در حكم فهرست حوادث و شيوة زندگاني، تمدن، انديشهها و آرزوهاي آن ملت است. هر تحولي كه در جامعه رخ ميدهد، چه مادي و چه معنوي، تغييراتي در لغات متداول آن جامعه پديد ميآورد» (خانلري، ۵۹۷:۱۳۴۰).
جامعهشناسي زبان
هيچ زباني يك دست و يكنواخت نيست؛ يعني بين سخنگويان آن از نظر تلفظ، واژگان و در مقياسي محدودتر، از نظر دستور زبان تفاوتهايي وجود دارد. بعضي از اين تفاوتها فردي هستند و برخي ديگر جنبة گروهي دارند. اين تفاوتهاي جمعي، كه گروهي از سخنگويان يك زبان را از ديگران جدا ميكند، معمولاً به عواملي غير زباني بستگي دارند. از ديدگاهي ديگر، تفاوتهاي زباني را ميتوان به دو گروه كلي تقسيم كرد:
يك دسته، تفاوتهايي كه به شخص سخنگو مربوط ميشود؛ يعني ناشي از وضعي است كه او در اجتماع دارد؛ وضعي كه در يك مقطع زماني تقريباً ثابت است. به اين گونه تفاوتها لهجه گفته ميشود.
دستهي دوم، تفاوتهايي است كه ناشي از كاربردهاي گوناگون زبان براي منظورهاي متفاوت روزمره است؛ وضعي كه دائماً در تغيير است. به اين تفاوتها «سبك» گفته ميشود. (باطني، ۲۱:۱۳۵۵). بررسي اين تفاوتهاي زباني و پيوند دادن آنها با عوامل غيرزباني، يكي از مسائلي است كه به حوزة جامعهشناسي زبان مربوط ميشود.
بررسي تاريخ بيهقي از ديدگاه جامعهشناسي زبان
جامعهشناسي زبان، علمي است كه به بررسي روابط ميان زبان و جامعه ميپردازد. وظيفة جامعهشناسان زبان بررسي گوناگوني زبان بر اساس عوامل اجتماعي است. آنان زبان را در ارتباط با عوامل غيرزباني آن كه در جامعه وجود دارد، مورد مطالعه قرار ميدهند. تاريخ بيهقي بهعنوان يك اثر تاريخي، اجتماعي و ادبي از ديدگاه جامعهشناسي زبان قابل بررسي است. از اين رو، در اين مقاله سعي بر آن ميشود، تاريخ بيهقي بر اساس مؤلّفههاي مهم در اين حوزه چون طبقة اجتماعي، تحصيلات، شغل، جنسيت، مذهب، سبك، سن و قوميت مورد بررسي قرار گيرد.
طبقة اجتماعي
طبقة اجتماعي يكي از عواملي است كه مورد بررسي جامعهشناسان زبان قرار گرفته است. هر طبقة اجتماعي رفتار خاص خود را دارد. بنابراين، رفتار زباني با رفتار اجتماعي در ارتباط است. در رفتار زباني هر طبقة اجتماعي، ويژگيهاي زباني مشخصي وجود دارد كه آن را از رفتار زباني طبقات ديگر جدا ميسازد. بهنظر جامعهشناسان زبان، ميان رفتار زباني و طبقة اجتماعي رابطهاي تنگاتنگ وجود دارد. يعني افراد بر اساس موقعيت اجتماعي خود داراي رفتار زباني متفاوت هستند. بنابراين ميتوان با بررسي رفتار زباني به جايگاه طبقاتي آنها پي برد.
در دورة غزنويان، افراد جامعه به سه طبقه تقسيم ميشوند:
طبقة اول كه طبقة امرا، اعيان و اشرافاند، از حق معاشرت با پادشاه و ورود به دربار برخوردارند و در شوراهاي كشوري، در مواقع جنگ و در انتخاب پادشاه شركت ميكنند و از همة امتيازات برخوردار ميگردند.
طبقة دوم، كه همان طبقة متوسط است، از صاحبان حرفه و تجارت واز ملّاكين تشكيل ميشوند. اين طبقه براي حفظ جان و مال خويش ناگزيرند مالياتهاي گزاف پرداخت كنند.
طبقة سوم را مردم عامه و روستائيان تشكيل ميدهند. اين دسته از همة امتيازات محروماند و هر سال عدهاي از مردم اين طبقه براي شركت در جنگ، در صورت احتياج كشور، انتخاب ميشوند و جز غذا و بهدست آوردن غنائم در ميدان نبرد نصيب ديگري ندارند و بدون جيره و مواجب بهسر ميبرند (قدياني، ۴۸:۱۳۸۷-۴۹).
بيهقي با قدرت زباني خود، فاصلة طبقات اجتماعي و رابطة آن با رفتار زباني را به خوبي نشان داده است. شخصيتها در تاريخ بيهقي بر اساس موقعيت اجتماعي خود داراي رفتار زباني متفاوتي هستند و ميتوان بر پاية رفتار زباني آنان به جايگاه طبقاتي آنها پي برد. اما از آنجايي كه تاريخ بيهقي، تاريخ درباري است نميتوان آن را بر اساس طبقة اجتماعيِ مورد انتظار بررسي كرد. رفتار زباني افراد در تاريخ بيهقي در سه سطح «فراتر به فراتر»، «فروتر به فراتر» و «سطح موازي» قابل بررسي است.
موقعيت فراتر به فروتر
در حكومت استبدادي رابطهها از نوع «بالايي و پاييني» است. رابطة «بالا- پايين» نه تنها در جامعه و در نظام مناسبات بلكه بر مبناي ارزشها و طرح ذهني افراد نيز برقرار ميشود. رفتار زباني هر طبقة اجتماعي داراي ويژگيهاي معيني است كه آن را از رفتار ديگر طبقات جدا ميكند. بر اين اساس با بررسي رفتار زباني ميتوان به جايگاه طبقاتي وي پي برد.
سخن گفتن شاه با وزير
هرچه روابط اجتماعي در يك جامعه محدود و فاصلة ميان طبقات بيشتر باشد، تفاوت رفتار زباني آنها كمتر ميشود. از اين رو بهنظر ميسد فاصلة اجتماعي ميان شاه و وزير كمتر است و رفتار زباني آنها نيز تفاوت كمتري خواهد داشت.
اميرمسعود، خود به گونهاي به اين موضوع اشاره ميكند و خواجه احمدحسن را بهعنوان وزير و خليفة خود معرفي ميكند: «خلعت وزارت ببايد پوشيد كه شغل در پيش بسيار داريم. و ببايد دانست كه خواجه خليفت ماست در هرچه مصلحت بازگردد، و مثال و اشارت وي روان است در همه كارها، و بر آنچه بيند كس را اعراض نيست» (بيهقي، ۱۴۴:۱۳۸).
كاربرد ضمير اول شخص جمع به جاي مفرد بيانگر اقتدار كلامِ درباري است، اما استفاده از ضمير سوم شخص فعل به جاي دوم شخص براي مخاطب از شدت تحكّم آمرانه ميكاهد، در عين حالي كه فضاي رسمي گفتار حفظ ميشود. اين شيوة گفتار، اصولاً شيوة سخن گفتن بين طبقات فرادست دربار است.
رفتار زباني اميرمسعود با خواجه احمدحسن آمرانه و در عين حال محترمانه و دوستانه است. براي نمونه، اميرمسعود به خواجه احمد در مورد بازداشت بوسهل ميگويد: «سخت صواب آمد. هم فردا فرمايم تا او را بنشانند. خواجه احتياط وي و مردم وي اينجا و به نواحي بكند، تا از دست بنشود و چيزي ضايع نگردد» (همان: ۳۱۲).
همچنين اميرمسعود در مورد تدبير نوشتن نامه به خوارزمشاه، به خواجه احمد ميگويد: «اين همه صواب است، تمام بايد كرد. و خواجه را ببايد دانست كه پس از اين هر چه كرده آيد در ملك و مال و تدبيرها همه به اشارت او رود و مشاورت باوي خواهد بود» (همان: ۳۱۴).
در نمونههاي پيشين، با وجود اينكه مخاطب اميرمسعود، خواجه احمدحسن است و بهطور مستقيم و بدون واسطه با وي سخن ميگويد، به جاي دوم شخص از سوم شخص استفاده ميكند و نام خواجه را نيز ميگويد. به نظر ميرسد اين نوع كاربرد از ضمير، نشاندهندة اين باشد كه شاه و وزير تقريباً از موقعيت اجتماعي يكساني برخوردارند و فاصلة اجتماعيِ ميان آنها كم است و بين آنها رابطة دوستانه و نزديك برقرار است.
با وجود اينكه اميرمسعود از نظر موقعيت اجتماعي نسبت به خواجه احمدحسن در درجة بالاتري قرار داد، اما زماني كه وي با خواجه دربارة پذيرفتن وزارت سخن ميگويد، در لحن اميرمسعود خواهش و التماس ديده ميشود! «خواجه چرا تن درين كار نميدهد؟ و داند كه ما را به جاي پدر است، و مهمّات بسيار پيش داريم، واجب نكند كه وي كفايت خويش از ما دريغ دارد.» (همان: ۱۴).
وجود جملة پرسشي و كاربرد ضمير سوم شخص به جاي دوم شخص و واژههايي چون دريغ و جاي پدر، خواهش و التماس را در گفتار اميرمسعود بازتاب ميدهد. البته سلطان مسعود با خواجه احمدحسن با لحني آمرانه و مستبدانه نيز سخن ميگويد: «تو را يك هفته به بلخ ببايد بود كه از هر جنسي مردم به بلخ مانده است، از عُمّال و قُضات و شحنة شهرها و متظلّمان، تا سخن ايشان بشنوي و همگنان را بازگرداني، و پس به بغلان به ما پيوندي كه ما در راه در اسمقان هر جايي روزي چند به صيد و شراب مشغول خواهيم شد» (همان: ۲۴۳). نويسنده با به كار بردن ضمير اول شخص جمع به جاي مفرد و فعل امر، لحن اميرمسعود را مقتدرانه و خطابي نشان ميدهد.
اميرمسعود در روزهاي آخر سلطنت نيز از استبداد و خودرأيي دست برنميدارد. وي پس از شكست از سلجوقيان تصميم ميگيرد به هندوستان سفر كند. با وجود اينكه وزير با صراحت در نامهاي بيان ميكند كه رفتن به هندوستان به صلاح حكومت نيست، از تصميم خود منصرف نميشود و در جواب اين نامه ميگويد: «صواب اين است كه ما ديدهايم. و خواجه به حكم شفقت آنچه ديد باز نمود. و منتظر فرمان بايد بود تا آنچه رأي واجب كند فرمودهايد، كه آنچه من ميبينم شما نتوانيد ديد» (همان: ۷۰۵).
سخن گفتن شاه با كارگزاران دربار
در حكومت استبدادي رابطة خدايگان- بندگي حاكم است. در چنين نظامي رهبر و پادشاه يكي است و بقيه در هر جايگاهي از سلسله مراتب اجتماعي كه باشند فقط پيرو و فرمانبردارند و هرچه او ميگويد و انجام ميدهد، حقيقت مطلق و مقدس است (قاضيمرادي، ۴۶:۱۳۷۸-۴۷).
همانگونه كه ميدانيم، پادشاه از لحاظ موقعيت اجتماعي در رأس هرم قرار دارد و بيهقي، خود در اثرش به اين موضوع اشاره ميكند و معتقد است پادشاهان و پيامبران، هر دو برگزيدة خداوند هستند: «بدان كه خداي تعالي قوّتي به پيغمبران صلواتالله علهيم اجمعين داده است و قوّت ديگر به پادشاهان، و بر خلق روي زمين واجب كرده كه بدان دو قوّت ببايد گرويد، و بدان راه راست ايزدي بدانست (بيهقي، ۸۹:۱۳۸۹).
اميرمسعود، بهعنوان پادشاه، همواره يا اغلب با زيردستان خود با لحني آمرانه سخن ميگويد، اما متناسب با موقعيت، اين لحن، افزون بر آمرانه، ابعاد ديگري نيز مييابد؛ استبدادي، مقتدرانه، واعظانه و در اندك مواردي دوستانه.
براي نمونه، اميرمسعود در عزيمتِ تاش فراش به ري با لحني آمرانه به وي ميگويد: «هشيار باش كه شغلي بزرگ است كه به تو مفوّض كرديم. و گوش به مثال كدخداي دار كه بر اثر در رسد در هر چه به مصالح پيوندند، و نامه نبشتهدار تا جوابها رسد كه بر حسب آن كار كني، و صاحب بريدي نامزد ميشود از معتمدان تا او را تمكيني تمام باشد تا حالها را به شرحتر باز مينمايد. و اين اعياني و مقدّمان را بر مقدار محل و مراتب ببايد داشت كه پدريان از آن مانند تا ايشان چنان كه فرمودهايم تو را مطيع و فرمانبردار باشند و كارها بر نظام رود، و اميدوارم كه ايزد عزّه ذكره همة عراق بر دست شما گشاده كند» (همان: ۲۸۱).
وجود فعلهاي امري و تحكمي مانند هشيار باش، گوشدار، نبشتهدار، استفاده از ضمير دوم شخص تو، ضمير اول شخص جمع به جاي مفرد، موسيقي خيزان و بلند لحني آمرانه، واعظانه و مقتدرانه را در گفتار اميرمسعود بازتاب ميدهد.
سخن گفتن كارگزاران دربار با افراد فرودست
در سلسله مراتب استبدادي، هر فردي از هر جايگاهي نسبت به فرا دستان خود فرمانبر و در برابر فرودستان خود رهبر و فرمانرواست.
كارگزاران دربار، كه در برابر امير و وزير فرمانبُر دارند و لحن مؤدبانه و ملتمسانه در گفتارشان ديده ميشود، در برابر زيردستان خود فرمانروا هستند و با لحني خطابي و آمرانه سخن ميگويند.
براي نمونه، در ماجراي فرو گرفتن ارياق، بونصر بهعنوان رئيس ديوان رسالت به بيهقي امر ميكند: «اسب به خانه باز فرست و به دهليز ديوان بنشين كه مهمي در پيش است تا آنچه رود مقرّر كني و پس به نزديك ميآيي» (همان: ۲۲۲).
در اين جملهها خطاب سلسله مراتبي از بالا به پايين كاملاً روشن است. بونصر با استفاده از افعال امر، پويا و جملات كوتاه، هم جايگاه برتر خود را نشان ميدهد و هم بر اهميت آن كار تأكيد ميورزد.
موقعيت فروتر به فراتر
همين همبستگي ميان رفتار زباني و طبقة اجتماعي در افراد فرودست جامعه نيز ديده ميشود. منظور از افراد فرودست جامعه، كارگزاران حكومت است نه مردم عامّه، زيرا شخصيتها در تاريخ بيهقي اغلب درباري هستند و حضور مردم عامّه دراين اثر كمرنگ است و مستقيماً بين آنان گفتوگويي صورت نميگيرد. «در تاريخ بيهقي هيچ اسمي از مردم نيست و هيچگاه اشاره نميشود كه چگونه زندگي ميكنند و در آمد و كسب آنها چگونه است. حتي در مشكلاتي كه براي مردم پيش ميآيد هيچ امدادي از جانب دستگاه حاكمه صورت نميگيرد» (احمدي، ۱۳:۱۳۸۶).
سخن گفتن وزير با پادشاه
همانگونه كه گفته شد، فاصلة اجتماعي ميان شاه و وزير نسبت به ديگر كارگزان حكومتي كمتر است و خود سلطان مسعود نيز به گونهاي به اين موضوع اشاره ميكند و وزير را خليفت خود معرفي ميكند. با وجود اين، وزير در برابر اميرمسعود با لحني مؤدبانه و محترمانه سخن ميگويد. براي نمونه، خواجه احمدحسن در مورد بخشش حصيري و پسرش به سلطان مسعود ميگويد: «اگر رأي عالي بيند شفاعت بنده را در باب ايشان رد نبايد كرد و اين مال بديشان بخشيده آيد و هر دو را به عزيزي به خانه فرستاده شود» (بيهقي، ۱۵۰:۱۳۸۹).
وجود واژة بنده و جملة «رأي عالي بيند» به گفتار خواجه حالتي محترمانه ميدهد و از آنجايي كه شاه از نظر موقعيت اجتماعي در رأس هرم قرار دارد، زماني كه وزير ميخواهد اميرمسعود را نصيحت و راهنمايي كند، از فعل مجهول به جاي فعل امر استفاده ميكند.
سخن گفتن كارگزاران دربار با شاه
جايگاه پادشاه در رأس هرم قدرت و برخوردار بودن او از قدرت مطلقه، رفتار زباني او را همچون ديگر رفتارهايش با استبداد توأم ميسازد و در مقابل افراد فرودست، با در نظر گرفتن موقعيت اجتماعي و حفظ منافع خوشان، در برابر پادشاه مطيع و فرمانبُردار هستند. بيهقي اين رابطه را در اثر خود با تعابير مختلف نشان ميدهد و از آن با تقابل خداوند و بنده در تمثيل شير و روباه ياد ميكند: «چاكران و بندگان را از زبان نگاه بايد داشت با خداوندان، كه مُحال است روباهان را با شيران چَخيدن» (همان: ۲۳۰). وي به استبداد و خودرأيي پادشاه اشاره ميكند و معتقد است با پادشاه هر سخني نبايد گفت: «اما ملوك هرچه خواهند گويند و با ايشان حجت گفتن روي ندارد، به هيچ حال» (همان:۲۶۰).
بيهقي در بعضي از داستانها غالباً نقدي غيرمستقيم بر عملكرد اميرمسعو دارد؛ نمونة بارز آن داستان افشين و بودلف است، در برابر داستان حسنك وزير كه در نخستين داستان، خليفه، بودلف را از مرگ ميرهاند اما در دومي، مسعود، حسنك را به كام مرگ ميسپارد.
بدينگونه زبان انتقادي بيهقي با برابر نهادن و سپردن قضاوت به خوانندگان شكل ميگيرد و گاهي از زبان ديگران بهويژه از زنان از مسعود انتقاد ميكند. براي نمونه، پس از اعدام حسنك، مادرش ميگويد: «بزرگا مردا كه اين پسرم بود! كه پادشاهي چون محمود اين جهان بدو داد و پادشاهي چون مسعود آن جهان» (همان: ۱۷۹). در اينجا بيهقي با زبان كنايي از عمل مسعود انتقاد ميكند.
سخن گفتن افراد فرودست با وزير
زيردستان با در نظر گرفتن موقعيت اجتماعي وزير و اختياراتي كه وزير در امر حكومت دارد، همچنين براي حفظ منافع خودشان در برابر وزير، مطيع و فرمانبردارند. براي نمونه، ارياق و غازي در برابر خواجه احمدحسن با لحني خاكسارانه و متواضعانه سخن ميگويند: «از خداوند همه دل گرمي و نواخت است و ما جانها فداي خدمت داريم، و لكن دل ما را مشغول ميدارند و ندانيم تا چه بايد كرد» (همان:۲۱۹). جملة «جانها فداي خدمت داريم و دل ما را مشغول ميدارند» به گفتار آنان احساس ناامني ترسآلود ميدهد. اين احساس ناامني در حكومتهاي استبدادي نتيجة بيقانوني بودن اين نظام است. هيچ حكومت استبدادي نيست كه ناامني و بيثباتي نداشته باشد (قاضيمرادي، ۴۶:۱۳۷۸-۴۷).
موقعيت موازي
اصولاً در آثاري از اين دست، اثري از اين نوع گفتوگو نيست و گفتمان غالب در دو سطح پيش گفته صورت ميگيرد. فقط در اندك مواردي كه وزير و مشاور در برابر عملكرد شاه، موضع مشترك دارند، سخن جاي خود را به گفتوگو ميدهد؛ گفتوگويي اصولاً شكوهآميز.
در تاريخ بيهقي، گاه نيز افرادي در موقعيت اجتماعي نزديك به يكديگر با هم گفتوگو ميكنند كه غالباً شكوهاي پنهاني از عملكرد خودكامة شاه دارند. در چنين مواقعي رفتار زباني يكساني از خود نشان ميدهند، يعني در گفتار آنان نشاني از لحن خطايي و آمرانه يا ملتمسانه و خاكسارانه ديده نميشود. در ماجراي رفتن اميرمسعود به مرو، بونصر و خواجه احمد عبدالصمد(وزير) كه از نظر جايگاه اجتماعي با هم تفاوت دارند، دربارهي تصميم نادرست امير با هم گفتوگو ميكنند. بونصر به وزير ميگويد:
«ديدم، و اين همه عراقيِ دبير كرده است، خبر يافتم، و امروز به هيچ حال رويِ گفتار نيست. تا نشابور برويم و آنجا مقام كند، پس اگر اين عراقي در سروي نهاده باشد كه سوي گرگان و ساري بايد رفت، از بهر غرض خويش تا تجمل و آلت نزديكي وي به امير مردمان آن ولايت ببينند، و قصد رفتن كند، بيحشمت خطاي اين رفتن باز نمايم و از گردن خويش بيرون كنم، كه عراقي مردي است ديوانه و هرچه فراز آيد ميگويد و اين خداوند ميشنود و چنان نموده است بدو كه از وي ناصحتر كس نيست. و خراسان و عراق به حقيقت در سر كار او خواهد شد چنين كه ميبينم» (بيهقي، ۴۳۰:۱۳۸۹).
بونصر، كه رئيس ديوان رسالت است و مشاور سلطانمسعود، غالباً بهعنوان فردي خردمند و آيندهنگر، يك سوي اين گفتوگوست.
تحصيلات
دانش و سواد عامل مهم ديگري است كه در گوناگونيهاي زبان نقش دارد. از آنجا كه بيهقي در فن دبيري از دانش فراواني برخوردار است، زبانش تحتتأثير اين فن قرار گرفته است.
نظر به اينكه گذشتة ايران، گذشتهاي است كه با دربار شكليافته است، نثر دبيري آن دوران نيز داراي آهنگ و موسيقي خاص درباري است. بيهقي در چنين جامعهاي دبير بوده و اين فن را نزد استادش بونصر آموخته است (جهانديده، ۱۴:۱۳۷۹).
در تاريخ بيهقي با شخصيتهاي زيادي برخورد ميكنيم كه از نظر سواد و دانش در سطح بالايي هستند. براي نمونه، بونصر مشكان دربارة اميرمسعود ميگويد: «اين سلطان ما امروزه نادرة روزگار است، خاصه در نبشتن و نامه فرمودن و مخاطبه نهادن» (بيهقي، ۶۱۲:۱۳۸۹).
از ديگر شخصيتها كه در تاريخ بيهقي از فضل و دانش برخوردار است ميتوان به بونصر مشكان اشاره كرد. بونصر مشكان در دبيري از دانش وافري برخوردار است و نگرش وي به حوادث، عمدتاً نگرش علمي است نه احساسي و نه خرافي. براي نمونه، بونصر علت شكست اميرمسعود از تركمانان را بر اساس منطق و جامعهشناسي تحليل ميكند و به امير ميگويد: «زندگاني خداوند دراز باد يك چندي دست از شادي و طرب ميبايد كشيد و لشكر را پيش خويش عرض كرد و اين توفيرها كه اين خواجة عارض ميپندارد كه خدمت كه ميكند برانداخت و دل لشكر را دريافت و مردمان را نگاه داشت، كه مالهاي بزرگ امير ماضي به مردان مرد فراز آورده است، اگر مردان را نگاه داشته نيايد مردان آيند، العياذ بالله، و مالها ببرند و بيم هر خطري باشد» (همان: ۴۸۴)
شغل
يكي ديگر از عواملي كه در پيدايش گوناگونيهاي زبان مورد توجه و مطالعة جامعهشناسان قرار گرفته شغل است. افراد جامعه با توجه به موقعيت شغلي خود رفتار زباني متفاوتي از خود نشان ميدهند.
بيهقي، علاوه بر اينكه مدتي در دستگاه غزنويان به شغل دبيري مشغول بوده، شغل مهم ديگري نيز بر عهده داشته است. او همزمان با شغل ديوانياش، بهعنوان يك مورخ به ثبت حوادث نيز اهتمام ميورزيد.
يكي از ويژگيهاي مورخ، صراحتگويي اوست. از آنجايي كه تفكر بيهقي بر پايهاي منطقي شكل گرفته است، نميتواند حقيقت را كتمان كند و بهنظر ميرسد همين تفكر منطقي، موجب صراحتگويي وي شده است. اين صراحتگويي بيهقي در ماجراي ارياق و غازي به خوبي ديده ميشود. وي در سپاه سالار غازي ميگويد: «و ديگر آفت آن بُوَد كه سپاه سالار غازي گر سبزي بود كه ابليس لعنهالله او را رشته بر توانستي تافت» (همان:۲۱۶).
بيهقي كه خود براي چند دهه كارگزار دربار غزنوي است و كاتب دربار بهحساب ميآيد و در زير و بم سياست آن دوران شركت دارد، در عين فرمانبُرداري، و مداحي حُكام، آنان را مورد انتقاد نيز قرار ميدهد و از نيشخند پنهاني هم ابايي ندارد. گرچه روايتش از تاريخ اين سلسله دستكم در ظاهر، و به ادعاهاي مكرر خود راوي، ثناي اين سلاطين، بهخصوص مسعود است، اما در پس اين ستايش ظاهري، برخي از كاستيهاي قدرت حاكم را نيز برملا ميكند.
بيهقي در حاليكه اميرمسعود را مورد ستايش قرار مي دهد و او را پادشاه حليم، كريم و بزرگ معرفي ميكند، معايب او را نيز بيان ميكند. براي نمونه، بيهقي در مورد استبداد اميرمسعود ميگويد: «و از بونصر شنيدم كه گفت تدبيرِ راست اين است كه اين وزير بكرد، اما امير نميشنود، و ناچار به غزنين خواهد رفت كه آرزوي غزنين خواسته است» (همان: ۵۲۱).
نكتة قابل بحث ديگر، منبع روايتي است كه مورّخان به آن رجوع كردهاند. در تاريخ، اغلب مشاهدة مستقيم امكان ندارد زيرا حوادث تاريخ در گذشته اتفاق افتاده است و يا مورخ آنها را نديده است. بنابراين ناگزير است از مشاهدة غيرمستقيم يعني بررسي آثار گذشته استفاده كند: گواهي يا شهادت كساني كه ناظر و شاهد بودهاند يا اسناد و مدارك مربوط به آن زمان اما بيهقي در اثر خود هم از مشاهدة مستقيم و هم از مشاهدة غيرمستقيم بهره ميجويد و خود نيز به اين موضوع اشاره ميكند: «من كه اين تاريخ پيش گرفتهام التزام اينقدر بكردهام تا آنچه نويسم يا ازمعاينة من است يا از سماع درست از مردي ثقه» (همان: ۷۱۴).
جنسيت
جنسيت، بهعنوان يكي از عوامل اجتماعي، با رفتار زباني پيوند دارد و ميتوان رفتار زباني افراد را بر اساس جنسيت آنان بررسي كرد. تفاوتهايي كه در رفتار زباني مردان و زنان ديده ميشود، هم ناشي از خصلتهاي روحي آنان و هم ناشي از نقشهاي متفاوتي است كه اين دو گروه در جامعه ايفا ميكنند. اين تفاوتها ممكن است در سطح واژگان، دستور زبان، تلفظ واژهها يا آهنگ جملهها ديده شود.
براي نمونه، بونصر در ماجراي بوبكر حصيري به خواجه احمدحسن ميگويد: «من بنده را آن خوشتر آيد كه دل سلطان نگاه دارد و اين مرد را بفرمايد تا باز دارند و نزنند و از وي و پسرش خط بستانند به نام خرانة معمور. آنگاه حديث آن مال با سلطان افكنده آيد تا خود چه فرمايد» (همان: ۱۵۷).
در اين نمونه، وجود جملههاي گوتاه و آوردن «ب» بر سر فعلها و همچنين مصوّتهاي بلند، قاطعيت، ابهت و خصلتهاي مردانه را در رفتار زباني آنان بازتاب ميدهد. اين در حالي است كه در نامهاي كه عمّة اميرمسعود، حرّه ختلي، به وي مي«ويسد اين ويژگيها ديده نميشود: «خداوند ما سلطان محمود نماز ديگر روز پنجشنبه هفت روز مانده از ربيعالآخر گذشته شد… تا آنچه نبشتم نيكو انديشه كند و سخت به تعجيل بسيجِ آمدن كند تا اين تخت و مُلك و ما ضايع نمانيم، و بهزودي قاصدان را بازگرداند كه عمّهت چشم به راه دارد. و هرچه اينجا رود سوي او نبشته ميآيد» (همان:۱۰-۱۱).
بهكار بردن جملههاي بلند و عبارت «چون عمهت چشم به راه دارد» نشئت گرفته از خصلتهاي زنانه است و با تكرار واژههاي عمّه و فرزند ميخواهد رابطة عاطفي برقرار كند.
حضور نداشتن زنان در تاريخ بيهقي نشاندهندة وضعيت اجتماعي آنان در آن دوره است. بهنظر ميرسد بيهقي با اين شيوه ميخواهد به خواننده القا كند كه نقش زنان در عرصة اجتماع كمرنگ است و بهندرت، بهطور غيرمستقيم بر اوضاع جامعه تأثير ميگذارند. تنها در يك مورد، زن مستقيماً بر اوضاع سياسي نقش دارد و آن عمّة سلطان مسعود، حرّهي ختلي، است. پس از مرگ اميرمحمود حرّة ختلي با فرستادن نامهاي به مسعود، وي را از اوضاع غزنين آگاه ميكند و از وي مي خواهد كه خود را هر چه سريعتر به غزنين برساند و حكومت را در دست بگيرد.
در تاريخ بيهقي اشارة به زنان، كم و بيش به مواردي محدود ميشود كه در مقام مادر يا همسرِ يكي از مردان باشند. حتي بسياري از اين اشارات هم امروز از نظر ما مدح شبيه به ذماند. براي نمونه، بيهقي در مورد مادر حسنك پس از شنيدن خبر كشته شدن پسرش ميگويد: «چون بشنيد جزعي نكرد، چنانكه زنان كنند، بلكه بگريست به درد، چنان كه حاضران از درد او خون گريستند» (همان: ۱۷۹). بيهقي در ضمن ستايش مادر حسنك، ويژگيهاي كلي زنان را بيان ميكند.
مذهب
مذهب يكي از عواملي است كه در پيدايش گوناگوني زبان نقش دارد. اعتقادات و باورهاي هر مذهب بر تفكر و زبان پيروان خود تأثيرگذار است. دين بيهقي، اسلام است. بنابراين زبان او با دين اسلام پيوند ميخورد و بر اساس دين خود، رفتار زباني متناسب با آن انجام ميدهد. بيهقي مسلمان معمولي و انسان متعارف روزگار خويش است. هرچند به تصريح از مذهب او ياد نشده اما ميتوان دريافت كه مانند امير و غلب رجال سياسي روزگار خود احتمالاً بر مذهب حنفي و از نظر كلامي به اشعريگري نزديك و ضد معترلي بوده است (ياحقي، ۴۳:۱۳۸۹).
در چنين شرايط و فضاي مذهبي، از يك سو بيهقي در اثرش، مخالفت خود را با معتزله اينگونه بيان ميكند: «بدان كه خداي تعالي قوّتي به پيغمبران صلواتالله عليهم اجمعين داده است و قوّت ديگر به پادشاهان، و بر خلاق روي زمين واجب كرده كه بدان دو قوّت ببايد گرويد و بدان راه راست ايزدي بدانست و هركس كه آن را از فلك و كواكب و بروج داند آفريدگار را از ميانه بردارد و معتزلي و زنديقي و دهري باشد و جاي او دوزخ بُوَد… و متغلّبان را كه ستمكار و بدكردار باشند خارجي بايد گفت و با ايشان جهاد ب ايد كرد» (بيهقي، ۸۹:۱۳۸۹-۹۰).
تأثير عمدة كلام اشعري در تاريخنگاري بيهقي را در جبرينگري و مشيتگرايي آن ميتوان جستوجو كرد. بيهقي مورخ جبريگرا و مشيتنگر است و اين نيز ناشي از بينش بيهقي در خطبة آغازين خود در مورد پادشاهان است، آنجا كه ميگويد: «ايشان گزيدگان آفريدگار، جلّ جلالُه و تَقَدَّسَت اسمائه، بودند و طاعت ايشان فرض بوده است و هست» (همان:۹۰).
سبك
سبك، بهعنوان يكي از ديگر عوامل اجتماعي، در پيدايش گوناگونيهاي زباني مؤثر است. همة عوامل اجتماعيِ پيشگفته مربوط به گويندة زبان است. اما سبك به موقعيتي كه زبان در آن قرار ميگيرد، مربوط ميشود. بر همين اساس بيهقي با قرار گرفتن در موقعيتهاي گوناگون، رفتار زباني متفاوتي از خود نشان ميدهد و به خوبي ميتواند احساسات و انديشة خود را با زبانش انطباق دهد. براي نمونه، بيهقي مجلس نشاط اميرمسعود بر روي جيحون را اينگونه بيان ميكند. «و خوانها به رسم غزنين روان شد از برهگان و نخچير و ماهي و آچارها و نانهاي پخته، و امير را از آن سخت خوش آمد و ميخوردند، و شراب روان شد و آواز مطربان از كشتيها برآمد» (همان: ۲۳۷)
بيهقي براي انتقال احساس و توصيف جزئيات از قيد و صفت است و هم وسيلهاي است براي اعمال تفكر استقرايي. براي نمونة ديگر. بيهقي صحنة آوردن حسنك به پاي دار را اينگونه بيان ميكند: «و قرآنخوانان قرآن ميخواندند. حسنك را فرمودند كه جامه بيرونكش. وي دست اندر زير كرد و آزار بند استوار كرد و پايچههاي آزار را ببست و جبّه و پيراهن بكشيد و دور انداخت با دستار و برهنه با آزار بايستاد و دستها در همزده، تني چون سيم سپيد و رويي چون صد هزار نگار (همان: ۱۷۶). بيهقي با توصيف جزئيات، بهكار بردن مصوبت بلند و ك شيده و آهنگ سنگين، اندوه و حسرت خود را به خواننده القا ميكند.
سن
سن يكي ديگر از عوامل اجتماعي است كه در پيدايش تنوعات زباني نقش دارد. سن افراد در رفتار زباني آنان تأثير ميگذارد و با توجه به سنشان، رفتار زباني متفاوتي از خود نشان ميدهند. بر همين اساس، ميتوان رفتار زباني بيهقي و شخصيتهايي را كه در تاريخ بيهقي نقش مهمي ايفا ميكند، بررسي كرد.
بيهقي در اثرش به سن خود اشاره ميكند و ميگويد: «به هيچ حال، چه عمر من به شصت و پنج آمده و بر اثر وي ميبايد رفت. و در تاريخي كه ميكنم سخني نرانم كه آن به تعصّبي و تربّدي كشد و خوانندگان اين گويند شرم باد اين پير را، بلكه آن گويم تا خوانندگان با من اندرين موافقت كنند و طعني نزنند» (همان: ۱۶۸). از اين عبارت پيدا ميشود، زماني كه بيهقي اين تارخ را مينوشته دوران پيري و كهنسالي را ميگذرانده است.
البته اين نكته را بايد يادآور شد كه اميرمسعود بعد از مرگ بونصر مشكان و بررسي مسئلة جانشيني وي، به جوان بودن بيهقي نيز اشاره ميكند: «در خلوت گفته بود كه اگر بوالفضل سخت جوان نيستي آن شغل به وي دادمي» (همان: ۶۱۸). بهنظر ميرسد سن بيهقي اقتضا ميكند كه تاريخ خود را به نكتههاي اخلاقي زينت دهد و از مرگ و بيوفايي دنيا سخن گويد: «و اين جهانِ گذرندهدارِ خلود نيست و بر كاروانگاهيم و پسِ يكديگر ميرويم. هيچكس را اينجا مقام نخواهد بد. چنان بايد زيست كه پس از مرگ دعاي نيك كنند» (همان: ۳۴۹).
يكي از شخصيتهاي مهمي كه ميتوان رفتار زباني او را بر اساس دوران زندگياش بررسي كرد اميرمسعود است؛ شخصيتي كه مستبد و خودرأي بود! «و كارهاي ناانديشيده مكرّر كرده بود در مدت نُه سال، و عاقبت اكنون پيدا ميآمد. و طُرفهتر آن بود كه هم فرود نميايستاد از لجاجت و استبداد، و چون فرو توانست ايستاد؟ كه تقدير آفريدگار جلجلاله در كمين نشسته بود» (همان: ۵۷۱).
قوميت
يكي ديگر از عوامل اجتماعي كه رد پيدايش گوناگونهاي زبان نقش دارد، قوميت است. هر قوم ويژگيهاي زباني، فرهنگي و اجتماعي خاص خود را دارد. از اين رو، ميتوان تاريخ بيهقي را بر اين اساس مورد بررسي و مطالعه قرار داد.
همانطور كه ميدانيم تاريخ بيهقي به دورة غزنويان مربوط ميشود. غزنويان از يك سو، پرورش و تربيتيافتة ايرانيان هستند و از سوي ديگر، تحت تأثير دين اسلام قرار ميگيرند. بنابراين ميتوان گفت حكومت دورة غزنويان آميزهاي است از طرز حكومتهاي ايراني، ترك و ع رب.
در دستگاه غزنوي، دانستن زبان عربي و فارسي يك امر ضروري بهنظر ميرسد. براي نمونه، اميرمسعود به اين دو زبان تسلط دارد. هنگامي كه اميرمسعود هشت شير را در يك روز شكار ميكند، بوسهل زوزني با چند بيت عربي وي را ميستاد و بيهقي ميگويد: «آن ابيات امير را سخت خوش آمد» (همان: ۱۱۶). همچنين اميرمسعود در دورة جواني از عبدالغفار ميخواهد: «از آداب چيزي ببايد آموخت. وي قصيدهاي دو سه از ديوان متنّبي و «قفا نَبك» مرا بياموخت و بدين سب بُستاختر شدم» (همان: ۱۰۲).
اين نمونهها، بيانگر اين است كه مسعود به زبان عربي تسلط داشته و در حيطة ادب و شعر عرب مطالعه كرده است. همچنين عبدالغفار پس از خواندن نسخة عهد و سوگندنامهاي كه اميرمسعود به خط خود به زبان فارسي براي منوچهر قابوس نوشته است، ميگويد: «و چنان نبشتي كه از آن نيكوتر نبودي، چنانكه دبيران استاد در انشاي آن عاجز آمدندي… و شرايط را تا به پايان به تمامي آورده چنانكه از آن بليغتر نباشد و نيكوتر نتواند بود» (همان: ۱۲۵). اين نشاندهندة آن است كه مسعود زبان فارسي سره را نيز به خوبي ميدانست، هرچند تركنژاد بود.
در تاريخ بيهقي، معمولاً تعداد واژههاي فارسي كمتر است. در اين اثر، ميتوان به واژههاي تركي چون «آغاجي، آچار، سقلاطون، يال، كوترال و…» اشاره كرد. واژههاي عربي كه در اين اثر ديده ميشود، واژههايي است كه يا معادل فارسي ندارند يا واژههايي درباري، دولتي و علمياند كه با فرمان، احكام و كتب علوم وارد ايران شده و يا واژههايي ديني است يا واژههايي كه عربي آنها از فارسي آنها روان و سادهتر بوده است.
با وجود اينكه غزنويان تركنژاد بودند اما در تاريخ بيهقي نشاني از آداب و رسوم تركي نيست. اين در حالي است كه بيهقي در اثر خود، به مراسم و جشنهاي ايراني چون جشن سده، مهرگان، نوروز و…، همچنين به جشنهاي اسلامي چون عيد فطر و عيد قربان اشاره ميكند. اما بايد اضافه كرد كه غزنويان با وجود اينكه آداب و رسوم ايراني را اجرا ميكنند؛ «در آرزوهايي ملي با ملت ايران هماهنگ نبودهاند، زيرا خود را از نژاد مردم ايران نميدانستهاند» (يوسفي، ۱۳۶:۱۳۷۳).
آنان سعي كردهاند با اتخاذ يك سياست مذهبي و مبارزه با خاندانها و حكومتهاي ايراني، حمايت دستگاه خلافت را جلب نمايند و موقعيت سياسي خود را تحكيم بخشند.
نتيجهگيري
مهمترين كاركرد زبان، كاركرد اجتماعي آن است. ويژگي اجتماعي زبان موجب شده است آن را با عوامل اجتماعي مرتبط سازد و دگرگونيهاي اجتماعي جامعه را در خود منعكس سازد. زبان تحت تأثير دگرگونيها و تحولات اجتماعي قرار گيرد. از مؤلّفههاي شاخص در حوزة جامعهشناسي زبان ميتوان به طبقة اجتماعي، تحصيلات، شاغل، جنسيت، مذهب، سبك، سن و قوميت اشاره كرد.
در تاريخ بيهقي، رفتار زباني افراد در سه سطح «فراتر به فراتر»، «فروتر به فراتر» و «سطح موازي» قابل بررسي است. بسامد فعلهاي امر و پويا، جملههاي كوتاه، مصوتهاي بلند و موسيقي خيزان، گفتار افراد فرادست را خطابي و آمرانه نشان ميدهد. در مقابل بسامد بالاي واژههايي چون بنده، چاكر، فرمانبُرداد، خداوند و…، مصوبت كوتاه و موسيقي افتان، حالتي ملتمسانه و خاكسارانه به گفتار افراد فرودست ميدهد. اما در سطح موازي لحن مسلط، لحني است بينابيني و فارغ از عجز و تحكم. بهطور كلي، در اين اثر، بيشترين گفتوگو در افراد فرادستِ جامعه ديده ميشود. از اين رو، لحن غالب در اين اثر، لحن آمرانه و خطابي است.
بيهقي و شخصيتها در تاريخ بيهقي از نظر سواد و دانش در سطح بالايي هستند و بر اساس موقعيت شغليشان كه ايجادكنندة طبقهي اجتماعي است، رفتار زباني متفاوتي از خود نشان ميدهند. پادشاه با لحني خطابي و مستبدانه سخن ميگويد. ولي ديگر كارگزاران دربار مانند وزير، رئيس ديوان رسالت و… رفتار زباني آنان در حال تغيير است، يعني با افراد زيردستشان با لحني آمرانه سخن ميگويند و زماني كه در برابر افراد فرادست قرار ميگيرند با لحني ملتمسانه و مؤدبانه سخن ميگويند.
رفتار زباني بيهقي را، بر اساس موقعيت شغلياش به عنوان مورخ ميتوان چنين توصيف كرد: آگاهانه به بازنويسي حوادث ت اريخي ميپردازد و آنها را با چينش خاصي در كنار هم قرار ميدهد و فضاي تاريخي را بر خواننده چنان ترسيم ميكند كه گويي خواننده در آن حضور دارد.
سبك و شيوة نگارش بيهقي متأثر از سبك استادش بونصر مشكان است؛ بهطوري كه جملهها از لحاظ ساختار، نوع برخورد با واژه و موسيقي كلام بسيار با هم شباهت دارند. در تاريخ بيهقي، شخصيتها و نويسنده در سنين بالايي قرار دارند. از اين رو، گفتارشان داراي پختگي و لحني آرام و آهنگين است.
رفتار زباني مردان و زنان بر اساس خصلت روحي آنان متفاوت است. در اين اثر حضور زن كمرنگ است، در گفتار زنان واژهةاي عاطي كه نشئتگرفته از خصلتهاي زنانه است ديده ميشود. بر خلاف مردان كه قاطعيت و استبداد را ميتوان از كلامشان دريافت كرد.
زبان بيهقي با دين اسلام پيوند ميخورد و بر اساس ديني خود، رفتار زباني متناسب با آن را نشان ميدهد. بيهقي از يك سو، از واژههاي فارسي استفاده ميكند و از سويي ديگر، تحت تأثير زبان عربي كه زبان دين اسلام است، قرار ميگيرد و ذهنيت ديني بيهقي، بسياري از واژگان، عبارتهاي ديني و مذهبي را وارد متن كرده است.
هر قومي، ويژگيهاي زباني و فرهنگي، اجتماعي خاص خود را دارد. با وجود اينكه غزنويان قومي تركنژاد هستند. در تاريخ بيهقي نشاني از زبان و آداب و رسومشان نيست. غزنويان به مراسم و جشنهاي ايراني و اسلامي توجه دارند. دانستن زبان عربي و فارسي براي آنان يك امر ضروري به نظر ميرسد. در تاريخ بيهقي واژههاي فارسي، عربي و تركي ديده ميشود، اما تعداد واژههاي عربي و تركي نسبت به واژههاي فارسي كمتر است.
منابع
۱٫ باطني، محمدضا (۱۳۵۵) جامعهشناسي زبان، فرهنگ و زندگي، شمارة ۲۱٫
۲٫ ———، (۱۳۶۳) چهار گفتار دربارة زبان، چاپ دوم، تهران: انتشارات آگاه.
۳٫ بيهقي، ابوالفضل (۱۳۸۹)، تاريخ بيهقي، به تصحيح دكتر محمدجعفر ياحقي و مهدي سيدي، چاپ سوم، تهران: انتشارات سخن.
۴٫ تژاد گيل، پيتر (۱۳۷۹) زبان شناسي اجتماعي، ترجمة محمد طباطبايي، چاپ اول، تهران؛ نشر آگه.
۵٫ حسينيكازروني، احمد (۱۳۸۴) فرهنگ تاريخ بيهقي، چاپ اول، تهران: انتشارات زوار.
۶٫ راوندي، مرتضي (۱۳۵۴) تاريخ اجتماعي ايران، چاپ دوم، تهران: انتشارات اميركبير.
۷٫ شميسا، سيروس (۱۳۸۲) سبكشناسي نثر، چاپ هفتم، تهران: نشر ميترا.
۸٫ قدياني،عباس (۱۳۸۷) تاريخ، فرهنگ و تمدن ايران در دورة غزنويان تا پايان خوارزمشاهيان، چاپ چهارم، تهران: فرهنگ مكتوب.
۹٫ مدرسي، يحيي (۱۳۸۷) درآمدي بر جامعهشناسي زبان، چاپ دوم، تهران: انتشارات پژوهشگاه علومانساني و مطالعات فرهنگي.
۱۰٫ والدمن، مريلين (۱۳۷۵) زمانه، زندگي و كارنامة بيهقي، ترجمة منصوره اتحاديه، چاپ اول، تهران: نشر تاريخ ايران.
۱۱٫ ياحقي، محمدجعفر (۱۳۸۶) يادنامة ابوالفضل بيهقي، چاپ سوم، مشهد: انتشارات دانشگاه فردوسي.
۱۲٫ يول، جورج (۱۳۷۴) نگاهي به زبان، ترجمة نسرين حيدري، چاپ اول، تهران: انتشارات سمت.