یادداشتهایی در بارة کافکا از تئودور آدورنو به ترجمة سعید رضوانی در آبانماه سال ۱۳۹۵ از سوی نشر آگاه در ۹۸ صفحه منتشر شده است. آثار کافکا از جمله نمونه آثار ماندگاری است که پس از گذشت صد سال از مرگ مولف، هنوز محل بحث و فحص بسیاری از منتقدین و صاحبنظران است تا جایی که کافکا شناسی به عنوان یک موضوع محبوب امروزه خواستاران بسیار دارد. همین نکته اهمیت پرداختن به کافکا،ترجمه و بحث و گفتگو در آثار او را ضرور مینماید.
کتاب حاضر مشتمل است بر سه بخش. بخش نخست به مقدمۀ مترجم و نقطهنظرات و انتقادات وی بر یادداشتهاي آدورنو، و گپی در باب ترجمه اختصاص دارد که یک سوم حجم کتاب را در برگرفته است. بخش دوم یا قسمت اصلی کتاب شامل نُه یادداشت کوتاه، حاوی تأمّلات آدورنو در بارة کافکا و آثار اوست. بخش سوم نیز به کوتاه نوشتة مترجم در باره آدورنو، زندگی و آثار او تعلّق دارد.
فرم هر یک از یادداشتهای آدورنو در قالب یک موومان(movement) ارائه شده است. به همان شکل که یک آهنگساز قطعههایی مستقل با آغاز و انجام معین را در یک کلیت بزرگتر ارائه میکند و بین هر موومان سکوت کوتاهی برقرار میسازد تا پس از تنفسی کوتاه مخاطب را برای قطعۀ بعدی آماده سازد، آدورنو نیز در تنظیم یادداشتهای خود چنین راهبردی را دنبال کرده و دیدگاه کلان خود را در این قطعههای کوتاه نظم بخشیده است. با توجه به این که آدورنو آهنگساز برجستهای بود و در کنار فلسفه و روانشناسی و جامعه شناسی، موسیقی نیز خوانده بود و به نقد موسيقي نيز ميپرداخت، به نظر میرسد این فرم را آگاهانه برگزیده است.
مترجمِ اين كتاب هر یک از این يادداشتها را يك اسی(essay) خوانده و توضیح مبسوطی نیز به مطلب افزوده است؛ برای دریافت ماهیت ِ انتخاب این ژانر توسط آدورنو مراجعه به فرهنگهای اصطلاحات نقد ادبی به ما نشان میدهد که اسی یا مقالۀ کوتاهِ غیر تکنیکی به مثابه یک ژانر معرفی شده و به دو دستۀ رسمی و غیررسمی گروه بندی شده است؛ بر پایۀ تعاریف موجود ميتوان یادداشتهاي آدورنو را با توجّه به فرم و محتوای معلومِ آن، گونهای مقاله رسمی(formal essay) نیز برشمرد که نویسنده موضوع خود را بدون رعایت اسلوبهای فنی، به شیوهای آزاد و غالبا بدون تکلّف و گاهی با طنز و بزرگنمایی به منظور ترغیب خواننده بيان ميكند، تقريبا برخلاف آنچه در مقالۀ جدی و تخصصی(serious article) مورد نظر است. البته بايد در نظر داشت كه در این نوع از مقالات، نویسنده علاوه بر اينكه از دانش و صلاحیت کافی در بيان موضوع مورد نظر بهرهمند است در پیشفرض خود خوانندگان عامتری را در نظر دارد. از اين رو به نظر ميرسد آدورنو با انتخاب این نوع از مقاله، و نه انتخاب مقالۀ جدی و تخصّصی، دایرۀ مخاطبان وسيعتري را كه به آثار كافكا دلبستگي دارند، در نظر گرفته است. شايد بتوان ادعا كردكه دليل پرداختن آدورنو به جنبههای مختلفی از محتوای آثار کافکا و التفات اندك او به فرم اين آثار، مصداق توجه بيشتر وي به خواننده است. و امّا در این نُه یادداشتِ موومانگونه همۀ قطعهها به یک میزان تحسین خواننده را برنمی انگیزند.
آدورنو در يادداشت اولِ خود دستهبندي كردن آثار كافكا را در مكاتب فكري و ادبي شناخته شدهاي همچون «اگزيستانسياليسم» و «سمبوليسم رئاليستي» برنميتابد و تاكيد ميكند كه اتّفاقا بايد در نكاتي در آثار کافکا تأمّل كرد كه دستهبندي را دشوار ميسازند و به همين دليل هم هست كه نياز به تفسير و تحليل دارند. از اين حيث خاطر نشان ميكند فقط اندكي از آنچه در بارۀ كافكا نوشتهاند به درد ميخورد. به علاوه در بارۀ نثر كافكا مينويسد« نثر كافكا نه با گفتن كه با امتناع از گفتن يا گسستن بيان ميشود.» از اين رو يكي از مهمترين ويژگيهاي نثر او را مختل ساختن رابطۀ آرام خواننده با متن برميشمارد، که خود ضرورت مشارکت فعال خواننده با متن را میطلبد و به تعبیر آدورنو متن كافكا چنان احساسات خوانندهاش را آشفته ميسازد كه تصور ميكند روايت به جانش هجوم آوردهاست و همين نكته سدّ راه عادت خواننده به همذاتپنداري با شخصيتهاي رمانهاي كافكا ميشود. و با نظر به اين موضوع، به سورئاليستها حق ميدهدتا او را متعلّق به نحلة خود بدانند.
یادداشت دوم حاکی از نگاه متنمحور آدورنو به آثار کافکاست. او هرگونه ملاحظات زندگينامهاي و اخلاقی در تفسیر آثار کافکا را نفي ميكند و در عينِ حال به وجود كليت انديشههاي فلسفي كافكا در دو رمان سترگِ او، قصر و محاكمه، معترف است ولي كافكا را از تزريق تعمّدي محتواي متافيزيكي در آثارش مبّرا ميداند و استدلال ميكند كه اگر چنين بود« آثارش مرده متولّد ميشد و پابهپاي زمان گسترش نمييافت.» آدورنو همين جا اصل «تحتاللفظ» را مطرح ميكند و به مفسران آثار کافکا، که در پی دريافت مقصود نویسنده مفاهیم را از بيرون متن به درونِ متن ميكشانند، خاطر نشان میکند که « اتوریتۀ کافکا اتوریتۀ متن است نه درک جهت یافته، بلکه فقط وفاداری به کلمه کارساز است.» به معناي ديگر، تاكيد ميورزد كه مفهوم متن مستقيما از خود متن مستفاد ميشود مثلا همانگونه كه «رويا» براي كافكا همان معناي اصلي كلمه را دارد، خواننده نيز بايد همان رويكرد را نسبت به كلماتِ وي برگزيند و به خصوص بر جزئيات سنجش ناپذير و دركناشدني و نقاط كورِ متون كافكا تمركز كند. نكتۀ مهم ديگري كه در اين يادداشت به آن اشاره ميكند تأويل ناپذيري قسمتهايي از متنهاي كافكاست كه از مصداقهاي آن تضادِ كنشها( ژست) با گفتار شخصيتهاست؛ به اين معني كه كافكا با نشان دادنِ تناقضهاي آشكار بين گفتار و كنشِ شخصيتها به نوعي آشنازدايي دست ميزند. آدورنو آن ژستها را ردّ پاي تجربيات پنهان شده ميداند كه اساسا رابطۀ تاريخي دال و مدلول را وارونه ميكند و به اين طريق فهم متن را مشكل ميسازد و از سويي موجب آشفتگي و گاه وارونگي نقش زبان ميشود كه آدورنو آن را به آشفتگي بابلي تعبير ميكند.
يادداشت سوم آدورنو به بازتاب گزارههاي روانكاوي در آثار كافكا ميپردازد و آن را به عمق انديشه و آگاهي كافكا از اين علم پيوند ميزند. او دريافتهاي كافكا از آموزههاي فرويد را نيز «تحتاللفظ» ميخواند و اضافه ميكند كه قرائت مستقيم معاني از واژگان فرويد، عملا روانكاوي را از روانشناسي، يعني آنچه در نظر فرويد اهميت دارد، از نگاه كافكا جدا ميكند. او تأكيد ميورزد كه عبور از درون انسان و گريختن به جهان غيربشري طريق روايي كافكاست. «کافکا به جای اینکه روانپریش را درمان کند، در خودِ آن پی نیروی شفابخش می گردد.» به علاوه آدورنو ضمن اشاره به آموزههاي فرويد مانند غلبه بر ترسِ تابو و كهنالگوي قتل پدر در آثار كافكا، مينويسد: «كافكا در اين گونه عجايب، با وفاداري سادهلوحانهاي، تا سرحدّ جنون از فرويد پيروي ميكند و حتي بيش از فرويد اين مفروضات را جدي ميگيرد.» اما از سوي ديگر، كافكا در رمانهايش به شيوۀ خود به فرضهاي روانكاوي به نحو مبالغهآميزي قطعيت ميبخشد.
آدورنو در يادداشت چهارم به رابطۀ هنر كافكا و اصل «آشناپنداري» ميپردازد و آن را به مثابه يك امر رواني، از رموز مانایِ هنر كافكا و سبب توفيق وي ميپندارد. همچنين آن را «شوك كافكايي» يا شوك سوررئاليستي، به مثابه ژستهاي جاودان شده در آثار كافكا نيز معنا ميكند كه« همسنخ با شوكي است كه انسان از ديدن عكسهاي قديمي دچار آن ميشود.» كافكا از طريق آفرينش صحنهها و تصاويري آشنا خواننده را با خود همراه ميسازد و به اين طريق به مفسّران آثار كافكا تأكيد ميكند كه بيشتر در تصاوير( ژستها به مثابه امري فراتر از حركتهاي نمايشي) تأمل كنند تا گفتارها. سپس به ذكر موتيفهاي داستاني كافكا شامل «همساني اعضاي يك جمع، يا شباهت موذيانه آنها به یکدیگر، مخلوقات نصفه نيمه و بلاتكليف ميانِ خوش قلبي و بيرحمي، و موجودات حيواني ميپردازد. آدورنو در قسمتِ ديگر همین یادداشت از نقش توصيفگرِ آثار كافكا خارج ميشود و در نقش منتقد، رمانهاي وي را واجد عيوب آشكاري چون توصيفات و ابهامات، بلاتكليفيها و بنبستهايي معرفي ميكند كه به درك آثار كافكا لطمه ميزنند. و اين عيب را ناشي از «غلظت زياده از حدّ ايده انتزاعي» ميداند. آدورنو شيوه روايت كافكا را تعميق ترديدها ميداند؛ به اين معني كه مخاطبان را به تلاشي نوميدانه در فهم متن ميكشاند. سپس بار ديگر به اصل «تحت اللفظ» بازميگردد و مسير تجربه در داستان مسخ را با اين اصل توضيح ميدهد كه احتمالا چون كافكا خود را در موقعيت حشرهاي گرفتار ميديده است، شخصيت اين داستان را نه مثل ساس بلكه خود ساس ميپندارد. به عبارت ديگر او از ادعاي شباهت عبور ميكند و به ادعاي همساني و يكسانيِ منِ آگاه، و ماهيت شيء گونه آن ميرسد. آدورنو ميافزايد همين نكته يعني پي بردن انسان به اينكه نه منِ آگاه، بلكه ماهیتی شيء گونه دارد، خود روند اجتماعي پيدايش روانگسيختگي را منعكس ميسازد.
آدورنو در يادداشت پنجم به قدرت و شخصيت اسطورهاي قدرتها، و افشايگری كافكا از آنها ميپردازد. او بسياري از مفاهيم آثار کافکا را واكنش نویسنده نسبت به قدرت بيحد و مرز ميداند. همان قدرتي كه «والتر بنيامين آن را قدرت انگلي پدرسالاران خشمناكي دانسته است كه از فردي كه بارش را ميكشد تغذيه ميكند.» اما انگل به شيوهاي خاص جا عوض ميكند و همان موجود باركش را قرباني ميكند. به زعم آدورنو كافكا « ردّ كثافتي را زير ذرهبين ميگذارد كه انگشتان قدرت در نسخۀ نفيس كتابِ زندگي به جا مينهد.» با اين قياس «جاودانگي» در آثار کافکا برخاسته از تكرار اين قربانيان است كه هر بار در تصويرِ قربانيان تازهاي رخ مينمايند. به اين ترتيب«فقط مفهوم ما از زمان سبب ميشود كه قيامت را آخرين محكمه بخوانيم.» همچنین به زعم آدورنو، كافكا براي «حق» نيز ماهيت اسطورهاي مشابهِ ماهیتِ قدرت قائل است و در افشاي مظالمي كه همواره در ادوار تاريخي متعدد با نام «حق» بر انسان رفته است، سخن ميراند.
محور يادداشتهای ششم و نهم آدورنو، انكار نزديكي آثار كافكا با مفهوم «الهيات ديالكتيك» است. او بر بحثِ شباهت جهان كافكا و رايش سوم از سوي يكي از منتقدان آثار كافكا صحّه مينهد و ميافزايد« مواد و محتواي آثار كافكا بيشتر نازيسم را بازتاب ميدهد تا سلطنت پنهان خدا را.» و اساسا هر گونه قرائت مذهبي از برخي داستانهاي كافكا را نادرست ميخواند. آدورنو تفاسير موجود از نقد كافكا بر جوامع مدرن و ضعف انسان نسبت به نهادهاي قدرت را به نقد ساختار اقتصادي و شيوه توليد در كاپيتاليسم پيوند ميزند و مينويسد:« كافكا با دقيق شدن در زبالههاي دوران ليبراليسم دست انحصارطلبي اقتصادي را ميخواند، همان انحصارطلبي كه بساط ليبراليسم را برميچيند.» و ادامه ميدهد كه در نظر كافكا «الهيات ديالكتيك» تفاوتي با اسطورۀ قدرت ندارد زيرا اين مكتب به خدايي ارجاع ميدهد كه جز ترس و هراس برنميانگيزد.
يادداشتهای هفتم و هشتم، به ماهيت اكسپرسيونيسم در دنياي داستاني كافكا اختصاص دارد. آدورنو در این دو یادداشت به بحثِ غلبۀ نهضت ادبي اكسپرسيونيسم در دهۀ نخستِ پس از جنگ جهاني اول در آثار هنرمندان این دهه میپردازد. سپس تسلط كافكا بر اين شيوة روايي و زباني را كه در آثار او كمشمار نيستند، میستاید. «کافکا ايدۀ اكسپرسيونيسم را از طريق به كاربستن تيپ نقاشيهاي اكسپرسيونيستي در ادبيات حفظ ميكند تا جايي كه در مواردي زبان او محتوا را جسورانه بياعتبار ميسازد(…) و نداي اكسپرسيونيسم را به همان ميزان پاسخ ميگويد كه شاعران تندرو.» سپس نمونههايي از این ایده را در رمانهاي كافكا ذكر ميكند. در ادامه در يادداشت هشتم روايت اكسپرسيونيستي را ناقض خود میخواند؛ چون روايتِ چيزي است كه روايت كردني نيست. به معنای دیگر « روايتِ فاعل شناسا كاملا محدود به حدود خود است كه به اين ترتيب از آزادي محروم شده و در واقع اصلا آن طور كه بايد وجود ندارد.»
*مترجمِ كتاب در مقدمۀ خود ضمن شرح يادداشتها و بيان ابهامات متني و زباني آدورنو، در هيئت منتقدي آگاه از جهان كافكا و آدورنو، به برخي نقطه نظرات آدورنو ايراداتي مطرح ميكند: نخست، رويكرد آدورنو در انتخاب قالب اسي است، كه او را صاحب اختياراتي نامحدود كرده و از استدلال بينياز ساخته است. از اين رو انتخاب اين ژانر آزاد را به تكبّر روشنفكرانۀ آدورنو تعبير ميكند كه به جاي مستدل ساختن نظرات خود حكم صادر كرده است. البته به نظر میرسد كه آدورنو تعمدي در انتخاب اين رويكرد داشته و با علم به ماهيت اين قالب روايي(اسی) و آگاهي از امكاناتي كه اين قالب در اختيار وي ميگذارد، در طلب مخاطبان بيشتري برآمده است. مترجم كتاب در بخش ديگري از ايرادات خود تأملات آدورنو در باب اصل «تحتاللفظ» و «آشناپنداري» را از مصاديق تناقض در يادداشتهاي او ميداند به اين معني كه آدورنو به آنچه در عرصة نظر میگوید، چندان در عمل به آنها پایبند نیست و بسياري از رفتارها و گفتاري کافکا را در نقد آثار وی دخیل میکند.سپس به پارهاي از اين تناقضها اشاره ميشود. سعيد رضواني در عين حال، عيوبي مانند يكنواختي، تكرر زشت و بيانتهاي توصيفات و بلاتكليفيها و بنبستها، را كه آدورنو در مورد رمانهاي كافكا برميشمرد، اساسا مردود ميداند و اتفاقا آنها را ويژگي و از محاسن ادبيات كافكا و از مصالح اصلي ساخت شخصيتها و موقعيتهاي داستاني كافكا ميشناسد. پارهاي از ايرادات مترجم بر قرائت آدورنو ازكافكا و آثارش، به ويژه بيرون كشيدن استدلالهاي متناقض او تأمّل برانگيز است. اما برخي ديگر را ميتوان به شيفتگي مترجم به دنياي كافكا تعبير كرد.
به علاوه، مترجم در مطلب كوتاهي در مقدّمة كتاب به دو رويكرد رايج در ترجمه فارسي اشاره ميكند: گونة اول، توجّه به زبان زيبا و بينقص، كه خود به خود بخشي از معناي اصلي را قرباني ميكند، و دوم نهايت بهرهمندي از امكانات موجود زيان فارسي در انتقال معاني هر چند كه فاقد بياني بينقص باشد. مترجم رويكرد اول را غفلت از ارتباط زبان و انديشه ميداند.«افكار را تنها در تناسب مستقيم با قرابتها و وجوه اشتراك دو زبان ميتوان از يكي به ديگري منتقل كرد؛ هر چه دو زبان به هم نزديكتر و در بيان معاني از امكانات مشترك بيشتري برخوردار باشند، شرايط درآوردن افكار از كسوت زبان مبدأ به قالب زبان مقصد فراهمتر است.» سپس ضمن اشاره به ظرفيتهاي محدود زبان فارسي به لحاظ دايره واژگاني اين محدوديت را بيشتر ناظر بر شيوههاي بيان زبان فارسي ميداند و تأكيد ميكتد كه در ترجمة اين كتاب شيوة دوم را برگزيده و در انتقال معاني به زبان فارسي از امكانات بياني آن نهايت استفاده را برده تا بر دشواريهاي ناشي از فاصلة چشمگير دو زبان فائق آيد.
*چنانكه كه پيش از اين گفته شد يادداشتهاي نُهگانة آدورنو همارز نيستند. از نظر نگارندة اين مطلب، مهمترين پارههاي آن را مباحثِ اسطورة حق و قدرت، روانكاوي، آشناپنداري و اصلِ تحتاللفظ تشكيل ميدهند، كه بيانگرِ درك خلاقانة آدورنو از دنياي آثار كافكا است.// پايان مطلب.