نور لرزان چراغهای بندر در هوای مه گرفته آرام روی زمین میریخت و شُره میکرد و از لب اسکله که پایین میرفت، میان آب راکدی که لابلای زبالهها گند گرفتهبود محو میشد. صدای افتادن چیزی در آب، خرچنگی کَجان کجان میان پوست هندوانه دوید. مادر کیسهای را به دنبال خود میکشید و به نردبان که رسید چادرش را دور کمرش محکم کرد و دستش را چون سایهبانی بر نورهای پخششده در مه روی پیشانیاش گرفت و رو به شیشههای شکسته و دیوارهای فروریخته صدا زد. گربهای با بیاعتنایی جوابش را داد و از روی آجرهای شکسته پرید و تا بالای نور چراغهای لرزان رفت و کش و قوسی آمد و چنگالهایش را باز و بسته کرد و همانجا نشست. صدای خفیف مادر که ترانهای قدیمی را تکرار میکرد در تاریکروشنای بندر میان مه و دیوارهای تا نصفه فروریخته و زبالههای تا نیمه غرقشده پیچید و به سنگی چسبید و سنگ از دست مادر بالا رفت و شتاب گرفت و میان خرده شیشههایی که کف اتاقی تاریک و ناپیدا پنهان شدهبودند، صدایی زننده و نگرانکننده پدیدآورد. شیشهها زیر پاهای سنگین خرد شدند و سایهی گوزنی با شاخهای شکسته در جایی که پنجرهای در میان دیوارهای فروریختهاش نابود شدهبود شکل گرفت.